کد خبر: 13683

اميد بنکدار و کيوان عليمحمدي

به قم خبر، ارغوان داستان یک عشق قدیمی است با روایتی به ظاهر و چنانکه نقش اول آن، یعنی مهتاب کرامتی پیش از نمایش فیلم اعلام کرد، زنانه. اما حقیقت آن است که انتساب چنین فیلمی با کم‌ترین منطق روایی و بی‌اعتنا به عقلانیت و مملو از صحنه‌های عاطفی و پرسوز و گداز و همچنین انباشته از زَلم‌ زیمبوهای سینمایی و کادربندی‌های شاعرانه و دکوپاژهای نقاشانه، به روایت زنانه ظلمی بزرگ در حق این نوع از روایت است. چراکه روایت زنانه نه با کاستن از منطق عقلانی فیلم و بزک دوزک کردن فُرمی آن، که با نگاه زنانه حاصل خواهد شد و از این رو کارگردان «مرد» ارغوان را نمی‌توان راوی قابل اعتمادی برای این فیلم دانست. همانا نوع روایت فیلم بیش از زنانه یا مردانه بودن، بیانگر فرافکنی‌های گره‌های شخصیتی سازندۀ آن است.

 

فیلم ارغوان داستان مرد متأهلی است در نیمۀ دهۀ پنجاه که در اثنای بیماری همسرِ هنرمندش، دختر کوچکشان را برای ادامه دادن راه مادرش به کلاس پیانو می‌برد و در خلال این رفت و آمدها، به معلم ویولون‌سل آموزشگاه دل می‌بازد و دختر کوچکش را مجبور می‌سازد تا با رها کردن پیانو به آموختن ویولون‌سل مشغول شود و از این طریق راهی برای پدرِ دلباختۀ خود بگشاید تا رابطه‌اش را با معلم آموزشگاه سر و شکل دهد. در این میان همسر بیمار و محتضر مرد نیز هر شب به شنیدن صحبت‌های دختر کوچکش و خبر گرفتن از چیزهای جدیدی او که در کلاس‌های موسیقی فرا گرفته می‌نشیند.

 

رابطۀ عاشقانه و به بیان صحیح‌تر، شهوانی مرد با معلم زن اندک اندک جدی می‌شود و در طی یک اتفاق، دختر کوچک به آن پی می‌برد. از این روی سر ناسازگاری با پدر و معلم خود را می‌گذارد و نقشه‌های پدر را نقش بر آب می‌کند. پدر که می‌بیند حتی با خشونت نیز قادر به رام کردن این اسب کوچک سرکش نیست، عقب می‌نشیند و همزمان همسر بیمارش نیز به لحظه‌های آخر عمرش نزدیک می‌شود. با مرگ همسر، لغزش هوس‌بازانۀ مرد از سوی دختر بخشیده نمی‌شود و با ادامۀ بیماری دختر کوچک که در اثر مرگ مادر افسرده و گوشه‌گیر شده است، خالۀ دختر او را با خود به شیراز می‌برد و مرد بیش از پیش تنها می‌شود.

 

 اکنون و در زمان حال همۀ این ماجراها را مردی علاقه‌مند به موسیقی برای زنی که به صورت اتفاقی با او در خیابان آشنا شده است، تعریف می‌کند. زن که در ابتدا خود را فردی قهرکرده از شوهرش نمایانده است، در ادامه مطلقه‌ای تنها معرفی می‌کند. مرد پس از این گفتگو با زن مطلقه و تحت تأثیر این آشنایی به خانۀ زن و مردی سالخورده مراجعه می‌کند که در واقع پدر و معلم ویولون‌سل همان دختر کوچک هستند. مردِ تنها ماجرای همسر خود و در واقع دختر کوچک مرد سالخورده را بازمی‌گوید و پس از سال‌ها نامۀ دختر را به پدرش تحویل می‌دهد. دختر در این نامه لحظاتی قبل از مرگش پدر را بخشیده است. مرد تنها پس از آن به سراغ زن تنها می‌رود و سرانجام او را در اثنای یک کنسرت می‌یابد.

 

فیلم ارغوان فیلمی عاشقانه با تعریفی صد در صد زمینی و بلکه کاملاً شهوانی و لذت‌جویانه است. در این فیلم پنج گرایش از سوی تیب‌ها و شخصیت‌های داستان به جنس مخالف نمایش داده می‌شود که سه نفر از آن‌ها متأهل‌اند. گرایش یکی از مشتریان آموزشگاه موسیقی به پدرِ دختر و تلاش او برای گشودن باب دوستی با پدر، گرایش یک زن متأهل به یک مرد متأهل است. گرایش پدر دختر به معلم ویولون‌سل گرایش یک مرد متأهل به یک زن بیوه است و گرایش مرد تنها به زن تنها، گرایش یک مرد به زنی است که تکلیف مخاطب تا پایان نیز با ماجرای تأهل او روشن نمی‌شود. لحظه‌ای خود را متأهل می‌خواند و لحظه‌ای دیگر انکار می‌کند و دست‌آورد این هوس لغزان و درپیچنده، هجمۀ پیوسته به چارچوب‌های عرفی و اخلاقی جامعه است.

 

مسئلۀ مهم دیگری که در این فیلم وجود دارد، ستایش شگفت‌انگیز آن از نوستالوژی دهۀ پنجاه و نوای آه و افسوسی است که برای گذشتۀ طلایی جامعه، یعنی «زمان شاه» سر می‌دهد! آن هم در سالگرد پیروزی انقلاب و در جشن سالانۀ آن و در ذیل حمایت‌های همه‌جانبۀ دولتی. در یکی از صحنه‌های فیلم زمانی که زن و مرد تنها قصد مراجعت از فروشگاه آلبوم‌های موسیقی را دارند و در حال مرثیه‌خوانی برای تاریخ درخشان و رؤیایی پیش از انقلاب هستند، با تصویر کلیشه‌ای و نمادین و نخنما و حوصله‌سربر و تکرارشوندۀ پست بازرسی روبرو می‌شوند و بسیجیانی ملبس به لباس‌های پلنگی و با اسلحه‌هایی گردن‌کشیده و تهدیدگر، در تاریکی شب جلوی آن‌ها را می‌گیرند و با تاباندن نور مزاحم چراغ قوه به صورت این اهالی هنر و موسیقی، چشم‌های حساس آن‌ها را می‌آزارند. پس از عبور از پست بازرسی و گذشتن دقایقی از فیلم، این سؤال به ذهن مخاطب خطور می‌کند که این جماعت با این‌همه نفرت از شرایط فعلی چه ایده‌آلی را در ذهن می‌پرورانند؟ آن‌هم در حالی که از سویی نیروهای تکفیری یک به یک کشورهای منطقه را به خاک و خون کشیده‌اند و امنیت برای بسیاری از ملت‌های همسایه واژه‌ای مهجور و از یاد رفته است و از سوی دیگر در داخل مرزهای ایران به لطف همین نیروهای مزاحم و آزاردهنده، امنیت طوری حکم‌فرماست که یک زن تنها و بلاتکلیف با وضعیت تأهل خود! می‌تواند در تاریکی شب از خانه بیرون آید و آلبوم موسیقی مورد علاقه‌اش را تهیه کند و در این میان با هر هر فرد تنهای دیگری به هر شکلی که تمایل دارد آشنا شود و یک کارگردان می‌تواند آروغ‌های روشنفکری‌اش را در جشنواره‌ای حکومتی و با هر بو و صدایی که میلش می‌کشد بزند.

 

چند دقیقه‌ای نمی‌گذرد که فیلم به روشنی پاسخ می‌دهد. زن تنها در پاسخ مرد مأیوسانه می‌گوید از همه‌چیز خسته‌ام... و خستگی و یأس همۀ جهان آدم‌های فیلم است و غایت نوستالوژی آن‌ها. جهان آرمانی این آدم‌ها بازگشت و صحیح‌تر ارتجاع به گذشته‌ای مملو از هوسرانی و بی‌قیدی است تا روزها سرخوشانه و لذت‌جو در مزبله‌های دنیا دربغلطند و شب مأیوس و خسته و سرشار از ناامیدی و تنهایی سیگار بکشند.

فیلم «ارغوان» یک جملۀ طلایی دیگر نیز دارد. در یکی از صحنه‌ها مرد که تازه از اُتریش بازگشته است در گفتگو با زن می‌گوید که «دلم برای دیدن یک فیلم که فارسی حرف بزنه و ایرونی فکر کنه تنگ شده» و قسمت دوم این حرف شاید درست‌ترین حرفی باشد که فیلم می‌زند. چراکه مخاطب نیز پای این صحنه از ته دل آه می‌کشد و نه برای فیلمی که فارسی حرف بزند، اما برای فیلمی که «ایرونی» فکر کند از صمیم قلب دلتنگ می‌شود. کاش امثال ارغوان اندکی، فقط اندکی ایرونی فکر می‌کرند!

 

محمدرضا وحیدزاده

 

ارسال نظر

مهمترین اخبار

تازه های خبری