کد خبر: 7538

به مناسبت هفته دفاع مقدس:

هم رزمی اش می گوید: قبل از شهادتش بهش الهام شده بود که می خواهد شهید شود.

به گزارش قم خبر،  نام او که هستی ازنام او آغاز گرفت وجوانانی درراه او عاشقانه گام نهادند تا بار امانتی را که به آن ها داده شده بود به صاحب آن برسانند آنان که برپیام حسین زمان لبیک گفتند ورفتند تا عشق خود را به ثبات رسانند.ازخیل این شیفتگان خدایی پسری بود رضا نام که درشهریور 1341دیده به جهان گشود دوران کودکی راباشور خاصی پشت سر گذاشت ودوران راهنمایی رادر مدرسه جام جم قم گذراند ویاری صدیق برای والدینش درامورکارها بود.

درانقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)همراه بابرادران وخواهران مسلمان به مبارزه علیه رژیم پرداخت و در تظاهرات و راهپیمایی شرکت نمود یک روز درحالی که اعلامیه امام در دست داشت به دست ماموران رژیم افتاد وچند ماهی را درزندان به سر برد تا اینکه در22بهمن 1357انقلاب اسلامی به پیروزی رسید،رضا از زندان آزاد شد یک سال و اندی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، جنگ تحمیلی آغاز شد جنگ وشهادت یاران یک طرف ، پرواز دوستان به ملکوت اعلاء و تجاوزمتجاوزان به میهن اسلام دردرجه اعم قرار گرفت تا این که در یکی از روزهای 1359با قدم های استوار و عزمی استوارتر گام هایش را به رزمگاه نیروی حق علیه باطل گذاشت  تا به سردار شهید و قهرمان جنگ های نامنظم شهید دکتر چمران  بپیوندد.روزها چگونه رزمیدن رامی آموخت وشب ها چگونه معبود را ستایش کردن.

 
دیری نگذشت تا حماسه فتح وپیروزی درارتفاعات الله اکبر آغاز گرفت وپس از فتح تپه های الله اکبر وآفریدن حماسه آن ،رضا رفت تا درجبهه ی دیگربه مبارزه علیه استکبار جهانی حماسه ای دیگر آفریند که دراثر ترکش خمپاره، از ناحیه پا مجروح شد وبه قم آمد پس از بهبودی دوباره به جبهه بازگشت .
 
شبی که درخشش ستاره های آسمان جذبه ی دیگری داشت صدای بی سیم آن مردان راست قامت رابه جبهه ای دیگر می خواند به جبهه وهلاویه وحمله طریق القدس آغاز شد وبه دلیل دلاوری های زیاد مسئول یک گروه 32 نفری اطلاعات برون مرزی شد وکسب اطلاعات بیشتر برای عملیات.
 
فدائیان جان برکف امام زمان (عج)ودلاوران چمران شهید، دردفاع از متصرفات خود برآمدند ولی تیربار کجا وتفنگ ژ- 3 کجا...
 
دلاوران مقاومت کردند وپس از به هلاکت رساندن دشمن وچهار تانگ آن ها توسط رضا دشمن مجبور به عقب نشینی شد ولی وقتی دشمن این دلاوری را از رضا دید اورا شناسایی وباسلاح سنگین مورد حمله قرار داد ورضا جسم وجان هردو را در راه خدا وفرمان امامش به پیشگاه الله تقدیم کردو اینگونه عاشقانه باخدای خود معامله کرد.
 
رضا آبادکریمی جوان 18 ساله ای که با عشق به پدرومادرش به فرمان امام خمینی (ره) سربلند سنت الهی شد. سنتی که پایانش سعادت دنیا و آخرت را برایش رقم زد.
 
به سن وسالش امانت دار وکاری بود
 
نگاهش که می کنم فقط یاد مادران شهدا می افتم، نمی دانم چهره اش نورانی بود ومن مات ومتحیر این پرتو نورش شده بودم نماز می خواند پاهاش درد می کرد وهرگاه از روی صندلی بلندمی شد از درد چهره اش جمع می شد، سلام نمازش را داد ومن منتظر شدم تا باب صحبت را با او باز کنم .از رضا از کودکیش از زمان شهادتش و... پرسیدم اما سری تکان داد وگفت دخترم متاسفم من هیچی یادم نیست،  نگران شدم وغم های دنیا بردلم نشست همان جا از خودش(رضا) خواستم رو سیاهم نکند درهمان حال دخترش زهره آمد با نگاهش فهمیدم خیلی دوست ندارد از آن دوران بگوید حس کردم با بردن نام رضا اخم هایش بر چهره اش سایه افکند.
زهره ازاخلاقش می گوید: به قول پدرم رضا امانت دار،مهربان ،خانواده دوست ،مورد اعتماد و کاری بود به سن وسالش ...
 
آهی می کشد ازاو می خواهم یکی از خاطراتشان را بگوید: همه باهم رفته بودیم مشهد، آخرین سفرمان بود خیلی خوش گذشت آخه من ورضا خیلی باهم اخت بودیم رضا دلش برای رفقایش درقم خیلی تنگ شده بود درراه برگشت از مشهد، درتهران متوجه شد باهنر ورجایی شهید شده اند خیلی ناراخت شد وهمان جا از ما جدا شد.
 
آبجی زهره اشک درچشمانش جمع می شود: هیچ گاه آن روز را یادم نمی رود هنوز صدایش در گوشم رفت وآمد می کند، می خواستم بروم به کلاس اول راهنمایی رضا با رفتن من به مدرسه مخالف بود ،آخه آن زمان مدرسه رفتن هنوز در قم جا نیوفتاده بود، خودم را به خواب زده بودم که به مادرم گفت برو اسمشو بنویس تا واسه خودش کاره ای  بشه.
 
خبر آمد خبری در راه است
 
عصر بود که از طرف سپاه آمده بودند به ما خبر شهادت رضا را بدهند درهمان فاصله همسایه بغلی ما آن هارا درکوچه می بیند واز شهادت رضا بااطلاع می شود به آن ها می گوید بروید من خودم به خانواده اش خبر می دهم دیگر نمی دانم چه گذشت خیلی سخت بود، چون اون روزها تعداد شهدا خیلی کم بود، فقط پنج نفراز قم شهید شده بودند.
 
در مراسم خاک سپاری رضا تا چشم توان دیدن داشت ، پدران ومادران مشتاق وبی قرار را می دید که بی تابی درچشمانشان غوغا می کرد گویا پاره تنشان را آورده اند جمعیت موج می زد بار دیگر عطر شهادت عجیب درشهر استشمام می شد عطری غریب از بوی خاک...
 
خاطرات رضا و وهم رزمی اش
 
شب ها از درد به خودش می پیچید هم رزمی اش را می گویم 40درصد جانباز است تیر به نزدیک نخاع اش خورده است وهنوز در بدنش به یاد آن روزها به یادگار مانده است.
 
حسین حیدر زاده پسر خاله وهم رزم رضا از آن دوران می گوید: می خواستیم عقب نشینی کنیم از هرکسی پرسیدم دیدم رضا نیست بعد از کلی دنبالش گشتن دیدم اون جلو از خستگی خوابش برده است آنقدر عراقی ها به ما نزدیک شده بودند که صدایشان می آمد، رضا خوابش سنگین بود عراقی ها رسیده بودند پشت چادری که رضا خواب بود با تیر آن ها از خواب پرید ونجات پیدا کرد. اما طولی نکشید که به درجه شهادت نائل شد و قبل از شهادتش بهش الهام شده بود که قرار است شهید شود.
 
"وصیت نامه"
 
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون به کشته شدگان راه خدا مرده نگوئید بلکه زنده اند ودرنزد خدایشان روزی می برند.
 
باسلام به حضور محترم خانواده عزیزم ،امیدوارم تحت توجهات حضرت ولی عصر امام زمان (عج) سلامت باشید درآخرین وداعیم امیدوارم مراببخشید،گر چه فرزندخوبی برایتان نبودم اما از مردن من ناراحت نباشید زیرا زندگی چیزی جز عقیده وجهاد درراه عقیده نیست ،جهاد یعنی زندگی ،وامیدوارم که با این کارم توانسته باشم حق شما پدرومادر عزیزم را ادا کنم .دیگرعرضی نیست سلامتی شما را از خداوند متعال مسئلت دارم ،به امید پیروزی حق علیه باطل جهت نیل به اهداف عالیه ومقدس مان ،حکومت جهانی به رهبری حضرت حجت علیه السلام موفق وموید باشید.
 
راستی پدرومادر عزیزم برای من نماز وروزه بخرید وبرای امام دعا را فراموش نکنید.
 
رضا آبادکریمی، فرزند مرتضی، اهل قم در سن 18 سالگی درشهریور 1341 به شهادت رسید و در محل شیخان قم دفن است.
 
انتهای پیام/

ارسال نظر

مهمترین اخبار

تازه های خبری