رئیس پلیس راهور ناجا با اشاره به کاهش ۱۲ درصدی تصادفات در نوروز امسال گفت: در عین حال شمار کشته های سر صحنه تصادفات نوروزی نیز ۱۱ درصد کاهش داشته است.

به گزارش قم خبر، « 15 سالم بود و از مسابقات فوتبال برمی گشتم. سوار بر دوچرخه از گردنه صفائیه به سمت خیابان می‌آمدم. صدای رگبار گلوله توجهم را به خود جلب کرد. هر چه سمت حرم نزدیک‌تر می‌شدم صدای گلوله و شعارهای مردم شدت می‌گرفت. ازدحام مردم و درگیری با نیروهای نظامی رژیم ناخواسته مرا به سمت خود کشید. دوچرخه‌ام را کنار خیابان گذاشتم به مردم پیوستم. دقیقاً 19 دی ماه 1356 و این تاریخ مرا به جریان انقلاب پیوند زد.»

این‌ها را حاج حسین مرتاضی می‌گوید. او متولد سال 1341 است. این روزها سنین 52 سالگی را می گذراند.  دهه فجر بهانه ای شد تا او را برای گفت و گو انتخاب کنیم. او محافظ امام (ره) بنیانگذار انقلاب اسلامی بوده است.

به او می گویم شما را به عنوان محافظ امام (ره) می‌شناسند از خودتان و خاطراتتان بگوئید.

با طمأنینه و آرام صحبت می‌کند. وقتی از امام حرف می زند چشمانش برق خاصی دارد و با شعف صحبت‌هایش را شروع می‌کند. از خاطرات آن روزها می گوید.

حاج حسین می گوید آن روز که وارد تیم حفاظت شدم 21 سالم بود و ادامه می دهد: در سال 61 تازه مدرک دیپلمم را گرفته بودم که به عضویت سپاه قم درآمدم و سال 62 ما را برای پیوستن به تیم حفاظت حضرت امام (ره) در جماران انتخاب و اعزام کردند و این آغاز راه من بود.

یادم هست که روز بعد از ورودم به جماران اسمم را به عنوان پاس یک ملاقات های امام (ره) نوشتند و همین نقطه عطفی شد برای اینکه به عنوان محافظ وارد بیت (ره) شوم.

عشق به امام (ره) تنها برای ایرانی ها نبود

حاج حسین مکثی می کند تا در میان انبوهی از خاطرات خود شیرین ترین ها را گزینش کند. از دیدار چند طلبه حجازی با امام می گوید. خودشان را از حزب الله حجاز معرفی کردند. یکی از این سه نفر به من نزدیک شد. من خیلی عربی بلد نبودم اما دست و پا شکسته با او صحبت کردم. جالب این است که برای عمامه گذاری آمده بودند. وقتی امام از پشت شیشه اتاق عبور کردند این سه جوان تا امام را دیدند سیل اشکشان جاری شد وقتی امام وارد شدند این اشک ریختن ها تماممی نداشت.

در سال 66 توفیق پیدا کردم سفر حج مشرف شوم. در مدینه پشت دیوار بقیع می رفتم صدایی از پشت سر گفت: «حسین، سلام» تا برگشتم نگاه کردن دیدم همان طلبه ای بود که آن روز آمد جماران و به دست امام معمم شد. این برای ما درس بود که امام به تمام جزئیات و مسائل اطرافیانشان ارزش قائل بودند و اهمیت می دادند.

امام درباره اخبار کشور را هر روز دنبال می کردند

این محافظ امام در ادامه از اخلاق و منش بنیانگذار انقلاب می گوید اینکه امام همواره روزنامه های امام را هر روز با حساسیت و دقت دنبال می کردند و در ادامه می گوید: در مدت سال های خدمتم به امام تنها یکبار یکی از کارکنان دفتر یکی از صفحات روزنامه را برداشته بود تا مطالعه کند و فراموش کرد آن را سر جایش بگذارد و روزنامه ها بدون آن یک صفحه به دست امام رسید.

وقتی امام روزنامه ها را مطالعه کردند با دفتر تماس گرفتند و از مسئول مربوطه این موضوع را جویا شدند. این رفتار برای شخصی است که فرد شماره یک کشور است و آن هم در شرایطی که تمام دنیا با دشمن بعث همراه شده بود و ما در جنگ تمام عیاری به سر می بردیم، با آن همه مسائل داخلی اما باز هم امام انقدر ظریف و بادقت حواسشان به همه چیز بود.

 

رفتار امام لحظه به لحظه برای اطرافیان درس بود

حاج حسین امام را از جنس مردم می داند و از عشق امام به فرزندان پاسدارش می گوید: در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بنا شد  بچه های سپاه بیایند و برای نماز پشت سر امام نماز بخوانند.  نماز مغرب و عشا را خواندیم. بچه های سپاه در وجود خود نمی گنجیدند وقتی امام را می دیدند. جمعیت به دور امام حلقه زد و راه خروج بسته شده بود. راهرویی نزدیک بود امام را داخل راهرو بردیم. آنجا دری بود تصادفا هم آن در قفل نبود و خوشحال شدیم از اینکه این در باز است و راهی برای خروج امام پیدا کردیم. پشت در سالنی بود که با موکتی نامناسب و کثیف مفروش بود. با این وجود امام نعلین خود را با طمانینه در آوردند و دست گرفتند و بخاطر کثیفی موکت با فرش از روی فرش عبور نکردند. وقتی هم خواستن کفش هایشان را بپوشند آرام کفش ها را جفت کردند و پوشیدند و این نکته ای بود که هیچکداممان به آن دقت نکردیم و این رفتار امام (ره) برای ما درس بود که حواسمان به تمام رفتارهایمان باشد. کوچکترین ظرافت های اخلاقی را امام رعایت می کردند.

حاج احمد آقا می گفت: جبهه شما جماران است

حاج حسین لحظه ای سکوت کرد تا سوالم را بپرسم. نمی دانستم چگونه از او بخواهم از خاطره فراق بگوید با این وجود از او پرسیدم وقتی خبر رحلت را شنیدید کجا بودید؟

حالش منقلب شد. گویی آن خبر دردناک برایش هنوز تازگی دارد. اشک در چشمانش حلقه می زند با صدایی گرفته و منقطع گفت: «کاش نمی پرسیدید.» چهره اش در هم فرو رفت دوباره سکوت کرد.

با صدایی آرام می گوید: آن موقع در مناطق جنگی جنوب بودم به جهت تحرکات عراق بعد از اعلام آتش بس و دشمنی های منافقین مناطق مرزش و جنگی در حالت آماده باش 100 درصد بود از همین رو اجازه نمی دادند کسی مرخصی برود با این وجود دورادور پیگیر حال امام بودم. شب آخر با فرمانده لشگر صحبت کردم و به او گفتم من با همه آن هایی که اینجا هستند فرق دارم من محافط امام بودم و نمی توانم حتی یک لحظه اینجا بمانم اگر اجازه ندهید مجبورم از درهای بسته عبور کنم. آن ها هم وقتی حال من را دیدند اجازه دادند من بروم. و وقتی آمدم مطمئن شدم چیزی که حتی حاضر نبودیم به آن فکر کنیم یا ببینیم محقق شده بود و امام دیگر در بین ما نبود.

همه عشقمان این بود که فدای امام شویم

از او پرسیدم آیا از اینکه جانتان را سپر امام کرده بودید و هر لحظه ممکن بود خطری شما را تهدید کند پشیمان نشدید؟

حاج حسین نفس عمیقی کشید و یک سکوت چند لحظه ای در امتدادش. سرش را که بالا گرفت چشمانش برق اشک داشت. بغض گلویش را گرفت و با افسوس گفت: ما همه عشقمان این بود که فدای امام شویم که متاسفانه نشد؛ از همان لحظه ای که به جریان توفنده انقلاب اسلامی وارد شدم تا به الان حتی یک لحظه هم از راهی که انتخاب کردم پشیمان نشدم و تردید نکردم. و خدا را از این بابت شاکرم... دوباره مکث کوتاهی کرد و ادامه داد: الان هم همه عشقمان این است که فدای ولایت شویم... و دوباره سکوت...

ارسال نظر

مهمترین اخبار

تازه های خبری