غرب، داعش را مسلح کرد و تسليحات بين القاعده و داعش و ارتش آزاد تقسيم شد و شبکههاي مافيايي سلاح نيز به آنها مرتبط بود و عربستان، ترکيه و قطر از آنها حمايت کرد. اتفاق مهم اين است که غربيها اين تخمي که گذاشتند، از قضا تمساح از آب در آمد و اين گوشتي که به اين تمساح دادند کافي نبود و ميدان خود را در سوريه از دستداد و بايد به اروپا، قطر و عربستان برگردند. اين عناصر مسلح وقتي به اروپا برگردند بيکار نخواهند بود و فرزندان آنها را به کام مرگ ميکشانند.
به گزارش قم خبر و به نقل از گروه بین الملل جهان نیوز - سيدميلاد اوصياء: پرسش اساسي در رابطه با گروه موسوم به داعش اين است که اين جنبش، چه جناح فکري و انديشهاي را با چه خاستگاه اجتماعي در محيط خاورميانه پيگيري ميکند؟ مسلما هر گروهي داراي مباني فکري و انديشهاي است که با تغذيه از آن آبشخور فکري سعي ميکند آمالي براي خود در نظر بگيرد. مسلما گروه داعش نيز از اين قاعده مستثني نيست. در بررسي آرا، افکار و پيشينه تاريخي اين گروه به گفتوگو با دکتر يعقوب توکلي، محقق و استاد تاريخ پرداختيم که از نظر شما ميگذرد.
هر گروه اجتماعي و سياسي داراي يکسري مباني فکري است. گروه داعش علاوه بر کارهايي که از آنها ميبينيم که بهنظر ميرسد هرج و مرجطلب هستند اما مسلما داراي يکسري مباني فکري هستند. بهنظر شما اصول اعتقادي اين گروه چيست؟
القاعده، داعش و گروههايي که از دل جريان وهابيت درآمدند، بهلحاظ مباني، شباهتهاي تام و تمامي به هم دارند و در واقع ساختار اصلي فکر آنها منبعث از ابن تيميه است که از طريق عبدالوهاب بازخواني شد و چهرههاي مختلفي مانند ابن جوزيه و بعدها آلوسي و در مواردي رشيدرضا، پايههاي فکري آنها را شکل دادند اما همه آنها به يک مسئله توجه دارند و آن اين است که آنچه امروزه مسلمانان دارند، خارج از اسلام است. آنان معتقدند که اسلام امروز، شباهتي به اسلام صحابه و تابعين صدر اسلام ندارد. از اينرو افرادي مانند ابن تيميه و ابن کثير و پيروان آنها به نقد جريانها و فکر ديني زمان خود پرداختند و بهدليل شکلگيري علوم مختلف، آن را محکوم کردند.
نکته بسيار کليدي اين است که چرا جرياني مثل جريان وهابيت و نيروهاي برآمده از آن، ضد يهودي نيستند. يعني با مسلمانان ضديت دارند و حاضرند با آنها بجنگند اما با حداقل بخشي از يهود که دشمنان ديرينه اسلام بودهاند نميجنگند؟
در ســالهـــاي اول وفــات پيامبـــر (صلاللهعليهوآلهوسلم) زماني که پرسشي مطرح ميشود، همه به امام علي (عليهالسلام) مراجعه ميکنند. حتي علماي يهود و مسيحي هم سوالات خود را از ايشان ميپرسند. اما بعدها ميبينيم در ميان مسلمانان گروهي هستند که نميخواهند برتري علمي امام علي را بپذيرند و چون خود آنها هم اين ميزان از علوم خاص را نداشتند بهسمت عالمان يهود پناه بردند. از اينرو شاهد اين هستيم که کعب الاحبار يهودي، مرجع فکري دستگاه خلافت ميشود که ابوذر غفاري، صحابي برجسته پيامبر اکرم با او درگير ميشود و سر او را با استخوان شتر ميشکند و ميگويد تفسير احکام دين به تو که يهودي هستي چه ربطي دارد؟!
اين گرايش به يهود و توجه به اسرائيليات چه تاثيري بر نگاهشان گذاشته است؟
افرادي که نظريه بازگشت را مطرح کردند به دستهاي از آيات و روايات بيان شده در اين دوره توجه دارند اما جالب است آن دسته از رواياتي که در دوره ائمه (عليهمالسلام) مورد نظر اهل سنت قرار گرفت و بخش زيادي از اسرائيليات که توسط علماي اهل سنت کنار گذاشته شد مورد قبول اين گروه تندرو نيست و برداشتهايي را قبول دارند که علماي يهود و دوره حکومت اموي آنها را قبول کردند که در اوايل دوره حکومت عباسي فتاواي خود را بازخواني کردند. بخش زيادي از مباني آنها به رويکردهاي تاريخي آنها به امويها و عباسيها برميگردد. مالک بن انس و امام شافعي نيز توسط حکومت عباسي زنداني شدند اما در دوره ابن تيميه در قرن هفتم بازگشتي به دوره قبل از اين دسته از علماي بزرگ شيعه و سني رخ داد که شاهد روايت و بازخواني متفاوتي از ساير مسلمانان هستيم که با يهود و صهيونيسم و دشمنان اسلام مشکلي ندارند اما با آداب و رسوم و مظاهري که مبنا و قاعده شريعت نيستند مبارزه ميکنند و بهعنوان پايه اصلي مذاهب مخالفان خود تلقي ميکنند و آنها را تکفير ميکنند. مثلا علاقه ما به امامت و مبارزه با ظلم در سينهزنيها و عزاداريها نمود پيدا ميکند و پيام مبارزه با ظلم، اصل است. عزاداري که فينفسه هدف نيست بلکه پيام زيارت مهم است.
از دوران ابن تيميه بهعنوان پدر فکري جريان افراطي در جهان اسلام تاکنون چه گروههايي برخاستند که افکاري شبيه داعش داشته باشند؟
قبل از ابن تيميه، غزالي نيز افکار نزديکي به او را مطرح کرده بود. عدهاي در ايران تلاش کردند غزالي را آزادانديش معرفي کنند اما افکار او شباهت زيادي به ابن تيميه دارد.
افکار ابن تيميه در دوران حيات او چه تاثيراتي گذاشت؟ آيا مورد توجه قرار گرفته بود يا برعکس مورد سرزنش قرار گرفت؟
ابن تيميه در زمان حياتش درگيريهاي بسيار زيادي ايجاد کرد و حکومت سني آن زمان او را زنداني کرد. وقتي عبدالوهاب ظهور کرد، نامهاي براي نزديکان خود نوشت و جريان وهابيت نيز فتنههايي مانند حمله به کربلا، نجف، مکه و مدينه ايجاد کرد و براي سران قبايل نوشت که يا به شيوه ما ايمان بياوريد يا خود را براي جنگ آماده کنيد.
حدود هفت سال پيش در سخنرانياي به اين نکته اشاره کرده بودم که جريان وهابيت مخاطرهآميزتر از هر جريان ديگر در جهان اسلام است و بسيار پرخطر است و خطر درگيري آن با بقيه مسلمانان نزديکتر از خطر درگيري صهيونيسم با مسلمانان است و علت آن اين است که عربستان سعودي بعد از پديد آمدن انقلاب اسلامي ايران متوجه خطري شد و پنداشت رقيب اصلي او، حکومت بهايي در ايران که مورد حمايت آمريکا بود نيست بلکه جريان ناب شيعي است که به قدرت رسيده است. عربستان فهميد افرادي که در اين راه ميايستند و تن به فداکاري ميدهند، تابع حساسترين نقطه مخالف آنها يعني عاشورا هستند.
اين درحالي است که وهابيت حتي نتوانست مسجدالحرام را از دست رهبري گروه کوچکي بهنام عطيبي آزاد کند و مجبور شدند از کماندوهاي فرانسوي کمک بگيرند. بعد از اين ماجرا به اين فکر افتادند که آرام آرام بايد اين فضا را جبران کنند و جنگ افغانستان براي آنها اين زمينه را فراهم کرد. اين تصور که بايد يک نيروي فداکاري آماده کنند که براي رسيدن به اهداف آماده باشد و از سر اعتقاد بجنگد، سبب شد به تاسيس مدارس علميه ديني رو بياورند. در مدرسه علوم ديني در سالهاي اول، طلبه احساس تقدس زيادي ميکند و حس ميکند ميتواند همه دنيا را عوض کند و زمان ميبرد که با واقعيات جامعه و مشکلات ناشي از برخورد با نابسامانيها آشنا شود. اين طلبهها در سالهاي اول تحصيل و حضور در مدرسه، پتانسيل هرگونه مخاطرهپذيري را دارند و اين نکتهاي بود که نظام آموزشي وهابيت متوجه آن بود. ظاهر امر اين بود که انسانهاي مومن تربيت شوند اما ميبينيم بعد از اين دوران، مدارس ديني طالبان ظهور کرد. طالبان يک دوره مخاطرهانگيز بسيار سخت داشت اما بعد از دورهاي طالبان آرام آرام تعديل شد و فهميدند که اين راهها، راههاي درستي نبوده است اما اين مدارس در مناطق و کشورهاي مختلف همچنان در حال تربيت نيرو هستند.
يعني شما معتقديد همه اين گروهها از يک فکر سرچشمه ميگيرند و تفکر واحدي دارند؟
اگر زبان گروه بوکوحرام را با زبان طالبان در افغانستان مقايسه کنيد، در مييابيد که آنها زبان مشترک فکري دارند. از ابتداي تشکيل اين مدارس تاکنون حتي يک شخصيت متوسط علمي هم بيرون نيامده است اما جنگاوران بسيار زيادي تربيت شدند. افرادي امثال ريگي از اين مدارس خارج شدند ولي يک نويسنده يا پژوهشگر در اين مدارس تربيت نشده است.
اين طرز فکر در ديگر کشورهاي اسلامي چه اوضاعي ايجاد کرد؟
نسبت جامعه شيعه و سني در کشوري مانند پاکستان در گذشتههاي نه چندان دور، رابطه خوب و مودتآميزي بود؛ زيرا اختلافنظر علمي داشتند اما از زماني که نظام آموزشي وهابيت در آنجا شکل گرفت مسلمانان بهجان هم افتادند و نمونه آن در اندونزي، مالزي، آفريقا و... روي داد و مسلمانکشي نيز رواج يافت. بزرگان اهل سنت هم جرأت اعتراض به آنها را ندارند چون مورد تهديد جاني قرار ميگيرند. نظامي که بيضابطه آيات را بهنفع خود تفسير ميکند، ميگويد «قَاتِلُوا الْمُشْرِکينَ کافَّةً». طبق نظر آنها شيعيان هم کافر هستند و بايد کشته شوند. آنها اهل سفسطه هستند و منطق را قبول ندارند و با ظاهرگرايي، راه را بر عقلانيت بستند. همين نگاه تندرو را امثال آقاي اکبر گودرزي داشتند که نتيجه آن پيدايش گروه منافقين و ترور شهيد مطهري و... شد.
اشکالاتي که آنها بر ما در زمينه زيارت و... وارد ميکنند متناقض است. چرا گنبد و بارگاه ابن تيميه در سوريه را خراب نميکنند اما بارگاه صحابه پيامبر (صلاللهعليهوآلـهوسلـم) را تخريب ميکنند؟
در اين جريان، اسرائيليات زياد ديده ميشود ولي اختلاف اصلي آنها با شيعيان بر سر زيارت و... نيست بلکه بر سر همه موضوعات و برداشتهاست؛ زيرا وقتي مبنا ظاهرگرايي شد اين مشکلات پديد ميآيد. ابن تيميه ميگويد که اقدام امام علي (عليهالسلام) در ليلهالمبيت که بهجاي پيامبر (صلاللهعليهوآلهوسلم) در بستر خوابيد ارزش ندارد زيرا پيامبر به او وعده داده بود که صبح به فلان جا بيا. ابن تيميه متوجه ايمان عميق امام علي نيست که با آغوشي باز به استقبال شهادت و فداکاري براي دفاع از پيامبر اکرم رفت. اختلاف ما با آنها عميقتر از اين حرفهاست. اين جريان به آساني از جهان اسلام دست برنميدارد. آنها شبيهسازي تاريخي انجام دادند و گفتند با سقوط عباسيان حکومتهاي محلي شيعي شکل گرفت و ناگهان صفويه در ايران بهوجود آمد و با فتواهاي بسياري درباره بزرگان شيعي که آنها را خارج از دين معرفي کردند و جنگ چالدران را راه انداختند، ۴۰ هزار شيعه را در منطقه دياربکر، گردن زدند (تبعه خود را گردن زدند) و بعد به ايران حمله کردند. همين منطق را از سلطان سليم و اطرافيانش ميبينيد که معتقد بودند حکومت شيعه به هر قيمتي که شده نبايد پا بگيرد. اينها به سبک عباسيها لباس سياه ميپوشند و شعارهاي تند عليه شيعيان ميدهند.
جهت ديگر ماجرا اين است که از طريق حکومت بر عراق که داراي نيرومندترين نيروي زميني در منطقه بود، ميخواهند بر بخشهاي مختلف جهان اسلام اعمال فشار کنند. چند صد سال گروه حداقل بعثي بر جمعيت حداکثر شيعه عراق حکومت کردند. بعثيها نيز تمايلات سني نداشتند و چپگرا بودند. بهخاطر شکلگيري حکومت شيعي در عراق، حکومت علوي در سوريه چندان بيميل به تشيع نيست. آنها فاصله زيادي از نظر عملي با شيعيان دارند ولي به ما تمايل دارند. در لبنان هم شيعيان، قوام پيدا کردند و وهابيت ميخواست اين حلقه را از هم باز کند و پشت اين اعتقادات، اهداف استراتژيک نيز دارند.
وهابيها در سوريه و لبنان موفق به اجراي نقشههاي خود نشدند و حالا به عراق آمدهاند. آنها گفتند ما اشتباه کرديم که سراغ عراق رفتيم بلکه بايد سراغ ايران ميآمديم و ايران را برکه خون ميکرديم اما به اين نتيجه رسيدند که يک پايگاه محکم داشته باشند و حکومت در عراق و سوريه را تشکيل دهند و اگر همه عراق را نگرفتند استانهاي متصل به سوريه را تصرف کنند. آنها تعصب فراوان دارند که از نمادهاي اهل سنت استفاده کنند و همانطور که مفتي بزرگ عراق بهدرستي فرمودند آنها پيرو صهيونيسم هستند و مسلمان نيستند؛ زيرا تفکري که ديگران را تکفير ميکند، از اسلام بيرون است. وهابيت نميتواند همزمان در چند جبهه بجنگد و بههمين خاطر فعلا رو در روي اهل سنت قرار نميگيرد اما فرداروز که قدرت گرفت به سنيها هم رحم نميکند.
نقش نظام سلطه و استکبار در پشتيباني از اين گروه و حوادث بهوجود آمده چيست؟
ترديدي وجود ندارد که آمريکاييها داعش را در سوريه مسلح کردند. در سوريه کشور ترکيه بهدنبال اهداف استراتژيک و اهداف عثمانيسم گذشته خود است و قطر هم بهدنبال انتقال گاز خود است و ميخواهد قدرت منطقهاي خود را گسترش دهد و عربستان بهدنبال اهداف ايدئولوژيک خود است و آمريکا بهدنبال ايجاد خاورميانهاي جديد است. هر کشور اهداف خاص خود را دنبال ميکند. سلاحي که در سوريه آمد و دولت کمعقل ترکيه بهدنبال آن روانه شد و فکر ميکرد از اين قضيه سود ميبرد، اما نتوانست. برخي از اساتيد بينالملل ما اصرار داشتند که ما بايد شيوه ترکيه را دنبال کنيم. جا دارد جامعه ما از اين اساتيد بپرسد که چرا چنين مواضعي گرفتند؟! ما در هر دو جناح افرادي را داشتيم که اصرار ميکردند دست از حمايت از سوريه برداريم. اگر اين کار را ميکرديم قتلعام فجيعي در اين کشور رخ ميداد که قطعا دامان کشور ما را هم ميگرفت.
غرب، داعش را مسلح کرد و تسليحات بين القاعده و داعش و ارتش آزاد تقسيم شد و شبکههاي مافيايي سلاح نيز به آنها مرتبط بود و عربستان، ترکيه و قطر از آنها حمايت کرد. اتفاق مهم اين است که غربيها اين تخمي که گذاشتند، از قضا تمساح از آب در آمد و اين گوشتي که به اين تمساح دادند کافي نبود و ميدان خود را در سوريه از دست داد و بايد به اروپا، قطر و عربستان برگردند. اين عناصر مسلح وقتي به اروپا برگردند بيکار نخواهند بود و فرزندان آنها را به کام مرگ ميکشانند.
هم اکنون غرب و آمريکا ترجيح ميدهند اين گروهها، در عراق باقي بمانند و دو طرف همديگر را بکشند زيرا از هر طرف کشته شوند بهنفع آنهاست. ما بايد به اين فکر باشيم که اين تمساح تولد يافته به خانه خود برگردد. سياست دولت عراق و ايران علاوه بر دفاع از سرزمين خودش، بايد اين باشد که هرچه زودتر اين مناقشه را بهنحوي به پايان برساند و آنها به کشورهاي خود برگردند؛ و الا آمريکاييها حمايت خود را از آنها همچنان ادامه ميدهند. اوباما گفت که ما در اين قضيه دخالت نميکنيم زيرا داعش اهداف آمريکا را دنبال ميکند. همين داعشيها در سوريه ميجنگيدند و مورد حمايت آمريکا قرار ميگرفتند. سياست جنگ و دفاع در برابر اين جريان بايد تداوم پيدا کند و سياست انتقال اين بحران به سرزمين محل تولد داعش، بايد پيگيري شود.
منبع: پنجره
ارسال نظر